داستان موفقیت زوج بنیان گذار تین تک از پخش تراکت تا پخش زنده قسمت اول
چکیده
قسمت اول یه مصاحبه بسیار جذاب , به خصوص برای زوج های جوان که با کمترین هزینه ممکن قصد شروع به کار جدید دارند.مصاحبه با زوج بنیان گذار موسسه آموزشی تین تک.
مصاحبه
حامی مالی این مصاحبه : هاست ویندوز بدون محدودیت از ماهانه ده هزارتومان
داستان موفقیت زوج بنیان گذار تین تک , یه زوج اصالتا"شیرازی باهوش و خوش برخورد , نکاتی که توی این مصاحبه برای من خیلی جالب بود :
این زوج تمام مراحل زندگیشون رو در هماهنگی کامل با هم طی کردند از دانشگاه تا کار , توی فوتبال به تیمی که خیلی خوب با هم هماهنگ اند و خوب پاس کاری می کنند , اصطلاحا" می گن تیم تیکی تاکا بازی می کنه ,
این زوج دقیقا" این مفهوم تیکی تاکا رو در زندگی خودش پیاده کرده .
نکته دیگه اجرای فوق العاده کم هزینه استارت آپ شون بوده , ذکر بعضی از جملات موجود در مصاحبه مثل : "حتی هزار تومان" یا "چاپ دانشجویی" می تونه کمک کنه تا بفهمید این اجرای کم هزینه یه شاهکاره.
و نکته دیگه اینکه این زوج برای مدیریت مخارج استارت آپ و زندگی از یه مدل معروف یعنی کار کردن کارمندی یکی از زوجین برای کسب درآمد زندگی و تمام وقت کار کردن زوج دیگه بر روی استارت آپ , استفاده کردند که ریسک کار رو بسیار کاهش می ده.
قابل ذکر که این مصاحبه سراسر نکته است و همونطور که گفتم برای زوج های جوانی که می خوان یه استارت آپ رو با کمترین هزینه شروع کنند , نمونه مدل بسیار خوبیه اما یه نکته مهم برای خود من وجود داشت , اگه مصاحبه قبلی با جناب آقای محمد رضا معقول را مطالعه و مشاهده کرده باشید , اونجا نوشته بودم مرز بین لجاجت در ادامه یک کار بی حاصل و پشتکار داشتن در یک کار به اندازه یک تار مو هست , در این مصاحبه این زوج بارها در کارش با شکست مواجه میشه , اما باز هم با ارداه ایی محکمتر به کارش ادامه می ده , این که این زوج از کجا متوجه شدن کاری که دارن انجام می دن کار بی حاصلی نیست و بر ادامه کارشون اصرار ورزیدند , این همون تار مو که این زوج با هوش و استعدادشون متوجه اش شدند. با مشاهده مصاحبه می تونید اطلاعات کاملی در این مورد پیدا کنید.
من فکر می کنم این موضوع یکی از راز های موفقیته و امیدوارم در مصاحبه های آینده جواب های بشتری برای نحوه تشخیص بین پشتکار و گرفتار شدن در مرداب یک کار بی حاصل , پیدا کنم.
قسمت دوم این مصاحبه را از اینجا مشاهده بفرمایید.
متن این مصاحبه:
داستان موفقیت : خیلی خوش آمدید خیلی تشکر میکنم امروز در خدمت خانم مهندس اثنیعشری و جناب مهندس شمشادی هستیم از موسسان موسسه تینتک و خانم مهندس هم که مدیریت موسسه را بر عهده دارند. خیلی تشکر میکنم از این وقتی که به ما دادین هم من هم بینندگان داستان موفقیت ازتون تشکر میکنیم .
زوج موفق : من هم ممنون هستم از جناب آقای کیایی که دعوت کردند و حالا در خدمتشان هستیم و سلام عرض میکنم خدمت تمام بینندگان داستان موفقیت و امیدوارم که ما هم شاهد داستان موفقیت شما عزیزان باشیم .
زوج موفق : من هم سلام عرض میکنم خدمت همهی دوستانی که الان وقت ارزشمندشان را گذاشتهاند و این برنامه را میبینند و انشاالله که داستان موفقیت همهمان هرروز از شبکههای مختلف شنیده بشود و موفقیتهای ما ایرانیان را همه بشنوند .
داستان موفقیت : اول سوالی که پیش میآید خانم مهندس نسبتی دارید با هم ؟
زوج موفق : بله حسین شمشادی همسرم هستند و خوشحال هستیم که به هر حال با هم شروع کردیم که یک کسبوکار را راهاندازیکنیم.
داستان موفقیت : ما اولین سوالی که میپرسیم این است که یک بیوگرافی کوچک از افراد است اینکه اصلا کجا متولد شدهاند چه سالی متولد شدهاند البته این منهای خانم ها است پدر مادرشان اصالتاً کجایی بودهاند این رو هرکدام یک توضیح مختصری بدهید ممنون میشوم .
زوج موفق : خب ، من سمیرا اثنی عشری متولد 18 مرداد 1370 اصالتاً شیرازی هستم و شیراز متولد شدهایم و سال احتمالا در ادامه داستان ماجرای آمدن به تهرانمان را خواهیم گفت ولی از سال 93 ساکن تهران هستیم. من لیسانسم را در دانشگاه صنعتی شیراز رشته IT خواندهام و بعد در رشته IT در دانشگاه تهران ارشدم را تمام کردهام و بعدش هم که دیگر شروع کردیم به کسبوکار راهاندازی تینتک مادر و پدرم هم شیراز ساکن هستند یعنی الان خودمان تهران ساکن هستیم و تمام خانواده شیراز هستند
داستان موفقیت : خانم مهندس فرمودید چه سالی آمدید تهران
زوج موفق : 93 برای تحصیل در رشته ارشد که تهران قبول شدیم دیگر آمدیم تهران و دانشجو بودیم و بعدش هم تشکیل زندگی و ماندیم دیگر در تهران . مادر و پدرم شیراز هستند مادرم فرهنگیاند و پدرم شغل آزاد دارند و حالا هر دو بازنشته شدهاند.
داستان موفقیت : جناب مهندس شما.
زوج موفق : من هم متولد 71 هستم شیرازیام شیراز هم بدنیا آمدهام خیلی هم شیراز را دوست دارم و خب همانجوری که گفتند ما هر دو هم کلاس بودیم توی لیسانس من هم دانشگاه صنعتی شیراز بودم و IT خواندم و ارشدم را دوباره هر دو IT دانشگاه تهران بودیم و سال 93 با همدیگر آمدیم تهران و مشغول درس و بعدش هم زندگی شدیم.
داستان موفقیت : بسیار عالی یه سوال دیگر که ما میپرسیم عموماً که اول از دوران کودکی و بچگی شروع میکنیم آن زمان که زمان مدرسه شما بچه درسخوانی بودید بچه شیطونی بودید حالا از جفتتان این سوال را دارم چه جور بچهای بودین یعنی شخصیتتان چجوری بود.
زوج موفق : من یک شخصیت به شدت درسخوان بودم و کلاً مهمانیهایی که میخواستیم برویم هرجایی که بود من معروف بودم به اینکه سمیرا همیشه کتاب درسش همراهش است و خیلی به درس اهمیت میدادم همیشه خب رتبه یک بودم فارغ از اینکه در مقطع ابتدایی در مدرسهای بودم که مادرم بود منتهی همیشه به درس اهمیت میدادم
داستان موفقیت : مادرتان معلم بودند
زوج موفق : بله معاون پرورشی مقطع ابتدایی هستند در شیراز و خب من خیلی به درس اهمیت میدادم ولی تمام اینها تا وقتی بود که به دانشگاه رفتم و دیگر در دانشگاه یک کمی کمرنگتر شد سعی کردم بیشتر بروم سمت یادگیری مهارت و حالا اینکه از صرفاً درس خواندن باشد کنارش مهارتهای دیگری هم یاد بگیریم.
داستان موفقیت : درسته شما چی جناب مهندس
زوج موفق : من هم هی فراز و فرود داشتم کلاً سینوسی بودم در دوره ابتدایی خیلی درسخوان بودم در دوره راهنمایی هم همینطور در دوره دبیرستان یک ذره کمرنگتر شد و دوباره دوره دانشگاه به شدت درسخوان شدم خیلی میخواندم واقعا البته نه هرروز هفته را من آخر فرض کنید فردا اگر امتحان بود من شب قبلش را کلاً بیدار بود و داشتم میخواندم ولی در طول ترم هیچ کاری نمیکردم در طول ترم همان طور که گفتند از روز اول دانشگاه به ما گفتند رشته IT رشتهای نیست که شما با دانشی که دانشگاه بهتان میدهد همه چیز را یاد بگیرد یا در بازارکار حرفی برای گفتن داشته باشید اگر کاری میخواهید بکنید با خودتان است و مهارت را خودتان باید کسب کنید باید بجنگید برای یادگیری برای همین من در دوره دانشگاه به شدت فعال بودم در جاهایی که مهارتهای خودم را افزایش بدهم در انواع و اقسام مسابقات علمی که وجود داشت در انجمن علمی و کارهایی مختلفی که در این حوزه میکردیم بیشتر تایم را در دانشگاه بودم حتی جمعهها هم بعضاً من در دانشگاه بودم و اینکه دوره ارشد رو هم که آمدیم دانشگاه تهران خب به طبع دانشگاه تهران بودنش مجبور بودیم تایم زیادی رو برای درس خواندن بگذاریم به درس هم خیلی علاقه داشتم و انشالله اگر فرصتی باشد برای دکترا اقدام کنیم.
داستان موفقیت : احسنت خب سوال بعدی که پیش میاد باز سوال از جفتتان است که اصلاً چه شد که رفتین سراغ رشته کامپیوتر فناوری اطلاعات چرا این رشته را انتخاب کردید تصادفی بود همین جوری انتخاب کردید یا نه این رشته را میشناختید این رو یک توضیح میدهید
زوج موفق : بله من خب وقتی که در مقطع دبیرستان یک چنتا درسی که از رشتههای برنامهنویسی داشتیم و کار با کامپیوتر من از همان موقع علاقهمند بودم چون خواهر هم کامپیوتر خوانده بودند پسرعمو و دخترعمو یعنی کلاً خانواده کامپیوتریای بودیم و خب آشنا بودم به این فضا خودم از قبل دورههای رایانه کار رو شرکت کرده بودم یعنی قبلش چنتا سرتیفیکیت در کامپوتر داشتم و به طبع مهارت خانوادگیمان من هم رفتم به سمت IT و خب حالا همان طور که هم دانشگاه شیراز و دانشگاه صنعتی شیراز رشتههای کامپیوتر و IT را داشتند و خب میدانید دیگر برای دخترها همان مقطع لیسانس یکمی مهم است که در شهر خودشان باشند شاید این هم یک پارامتر اضافهتر بود ولی خب علاقه داشتم و خیلی راضیام الان واقعا خدا را شاکرم و یکی از افتخارات زندگیام این است که IT خواندهام و این مسیر را دارم ادامه میدهم داستان موفقیت : درسته شما چی جناب مهندس
زوج موفق : من برخلاف سمیرا کلاً متنفر بودم از هرچی کامپیوتر و IT و چیزهایی که اینجوریست. من عاشق شیمی بودم بعد زمانی که برای کنکور میخواندیم به شدت تمرکزم روی این بود که شیمی رو خوب بزنم حتی رتبهای که آوردم فقط شیمی آورد بالا در نهایت سر یک بدشانسی البته آن موقع فکر میکردم بدشانسی است شیمی دانشگاه شیراز قبول نشدم سر یک کلکل IT دانشگاه صنعتی شیراز رو قبول شدم و به حدی ناراحت بودم آن شبی که نتیجهها آمده بود همه خوشحال بودند که دانشگاه شیراز قبول شده دانشگاه سراسری خوب قبول شده و IT قبول شده که حالا رشته آیندهداری است و من به شدت ناراحت بودم ولی شاید بگویم به دو هفته نکشید دو هفته اول که رفتم دانشگاه تازه فهمیدم که چه اشتباهی میکردم آن چیزی که همیشه دنبالش بودم که یه جایی باشم که بتوانم خلاقیت به خرج بدهم یک چیزی را خلق کنم یک چیزی را که قبلاً در دنیا وجود نداشته را به وجود بیاورم اتفاقاً همین رشته IT است و انقدری علاقهمند شدم که الان واقعا حسم همین است شاید یکی از بزرگترین بردهای زندگیام این بود که من IT قبول شدم و صنعتی شیراز قبول شدم.
داستان موفقیت : باز یک سوال دیگری که ما معمولا از مهندسین کامپیوتر میپرسیم این است که اولین کامپیوتر را کی خریدید؟ چه سنی بود بعد کانفیگش هم یادتان هست؟
زوج موفق : خب من که عرض کردم چون خواهر کامپیوتری بود و از من 7 سال بزرگتر است او داشت سالش را یادم نیست ولی فکر میکنم من دیگه از مثلا
داستان موفقیت : نه اولین باری که با کامپیوتر آشنا شدید چند سالتان بود
زوج موفق : فکر میکنم دوم یا سوم ابتدایی که بودم کامپیوتر در خانهمان بود آری بحث کانفیگش یادم نیست اما ویندوزش 98 بود
داستان موفقیت : شما چه
زوج موفق : من زمانی که متولد شدم پدرم کامپیوتر داشت در خانه و مدتها کامپیوتر داشتیم شاید در خانواده هم تقریباً تا مدتها ما فقط کامپیوتر داشتیم سیستم عاملش DOS بود رمش را یادم هست 25/0 میگفتند بهش خیلی عجیب بود مثلا من دوره راهنمایی آمدم رمش را در آوردم و رفتم پرسوجو کردم که چیست گفتند 25/0 است گفتم یعنی چی رم 25/0 چیست و ولی آن زمان داشتم ولی آن زمان که خودم حالا لپتاب تهیه کردم سال 90 بود دقیقا یک هفته قبل از گرونی دلار.
داستان موفقیت : درسته خب حالا از دانشگاه بگذریم ارشد و لیسانس را گرفتید خب با خانم مهندس شروع کنیم شما اولین جایی که شاغل شدید 2014 تا 2016 در پیکاسا برنامهنویس python بودید چی شد رفتید آنجا و اصلاً پایتون و اصلاً برنامهنویسی را چرا شروع کردید.
زوج موفق : خب همان طور که میدانید رشته IT رشته است که یکی از فیلدهایی که داخلش یادمیگیرید برنامهنویسی است ما در مقطع لیسانس باهامون جاوا را کار کردند جاوا یک زبان برنامه نویسی سطح بالا و سخت و سنگینی است ولی وارد بازار کار که شدیم در واقع اینطوری شروع کنم که ما وقتی آمدیم تهران ما عقد کرده بودیم
داستان موفقیت : شما همان شیراز با هم ازدواج کردید
زوج موفق : آشنا شدیم
داستان موفقیت : در دانشگاه آشنا شدین
زوج موفق : بله در مقطع لیسانس . حالا این اگر ماجرایش را بگویم شاید جالب باشد. در لیسانس که خب در یک دانشگاه بودیم و خب هم رشته بودیم و آنجا با هم آشنا شدیم در انتهای مقطع لیسانسمان ما در شیراز با هم عقد کردیم و خیلی جالب است که دقیقاً دو روز قبل از مراسم جشن عقد تقریباً نتایج کنکور ارشد آمد و ما هر دو با هم رشته IT دانشگاه تهران قبول شدیم.
داستان موفقیت : بعد ببخشید وقتی ازدواج کردید چند سالتان بود ؟
زوج موفق : سال 93 بود من 23 سالم بود
داستان موفقیت : شما چند سالتان بود
زوج موفق : من 5/22 ، 23
داستان موفقیت : بعد چطوری انقدر زود تصمیم گرفتید ازدواج کنید
زوج موفق : نه خب دوره آشنایی داشتیم دیگر در مقطع لیسانس
زوج موفق : ما چهار سال همدیگر را میشناختیم
داستان موفقیت : آره ولی خب سنتان 24 سال و 23 سال خیلی پایین است
زوج موفق : دیگر ریسک کردیم دیگر
داستان موفقیت : جواب داده است ؟
زوج موفق : آره و شاید یکی از خوشحالیهایی زندگیام این بوده است که خیلی سریع زندگیمان را شروع کردیم یعنی اینکه چون الان با شرایطی که وجود دارد یا اطرافیانی را که میبینیم میبینیم آن شور وهیجانی که برای شروع زندگی داشتیم اتفاقاً زمان مناسبی بود است.
داستان موفقیت : الان موفقیتی که بهش میرسیم و راجبش صحبت خواهیم کرد به نظرتان این ازداوج و تاهل به نظرات بر رویش تاثیر مثبت داشته است یا خیر.
زوج موفق : خب من واقعا میگویم اصلاً استارات زدن این کار و این که این ایده وجود داشته باشد بخاطر وجود حسین بوده است برای من واقعا این ازدواج کردن یک جهشی بود شاید اگر با فردی حالا حسین شمشادی در زندگی من وجود نداشت یا انگیزههایی که اصلاً مسیر تفکر من را عوض کرد باعث شد که به این فکر اصلاً بیوفتیم که یک کسبوکار نو را اصلاً خودمان راهاندازی کنیم وگرنه قبل از آن من اصلا هیچ ذهنیتی نداشتم یعنی اصلاً دنبال این مسیر که نویسنده شوم و موسسه داشته باشم اصلاً وارد این فضا و اتمسفر نبودم و واقعا خداروشکر که با حضور ایشون در زندگیام مسیری را به وجود آورد که کلاً میتوانم بگویم جهتدهی زندگیام را عوض کرد.
داستان موفقیت : بسیار عالی. برگردیم به همان برنامهنویسی و داشتید میگفتیدکه چه شد که رفتید سراغ برنامهنویسی.
زوج موفق : آره ما وقتی که عقد کردیم و وارد دانشگاه تهران شدیم و مشغول تحصیل شدیم خب به هر حال قطعاً خودتان میدانید که وقتی آدم ارشد میخواند صرفاً یک تعداد دانش محدود را یاد میگیرد و بیشتر این است که باید برود و مهارت را افزایش دهد و خب از قِبلش ما دوست داشتیم که کار داشته باشیم که کسب درآمد هم داشته باشیم تا بتوانیم زندگیمان را مدیریت کنیم چندین جای مختلف رفتیم برای مصاحبه خب وقتی که مهر ماه آمدیم به تهران تقریباً ابتدای آذر بود که ما با مصاحبههایی که انجام داده بودیم پذیرفته شدیم و شروع کردیم و کارکارمندی ام را دقیقا از پیکاسا شروع کردم.
داستان موفقیت : بعد پایتون رو یعنی قبلش یادگرفتید یا همونجا یادگرفتید
زوج موفق : پایتون رو کمی باهاش آشنا بودیم چون رشته و فیلدی که انتخاب کردیم در ارشد IT و گرایش شبکههای کامپیوتری بود نیازمند این فیلد بود و خب پیشنهاد من این بود که بروم و هم پایتون رو یادبگیرم و قویتر بشوم و هم اینکه کاری که متناسب با رشته تحصیلی ام باشد
داستان موفقیت : درسته شما چی جناب مهندس بعد از دانشگاه شما چه کار کردید
زوج موفق : بعد از دانشگاه من دقیقاً در همان شرکت پیکاسا بودم
داستان موفقیت : همون جا استخدام شدین
زوج موفق : کلاً راههایی که اومدیم با هم بوده
زوج موفق : ولی من آنجا جاوا میزدم چون تخصص ام کلاً در جاوا بود و چون قبلاً در جاوا خیلی کار کرده بودم آنجا من برای جاوا ترجیح دادم ادامه کار بدهم در 5 تا از پروژههای شرکت پیکاسا مشغول بودیم در مدتی که در آنجا بودیم و کلاً کار backend میکردم.
داستان موفقیت : خب حالا حرف پیکاسا شد یک خورده در راجب پیکاسا هم صحبت کنیم، این شرکت خوبی است یعنی الان فکر میکنم چند سال است که از آنجا جدا شدهاید ولی پیشنهاد میدهید برای کسانی که بخواهد آنجا شروع کنند؟
زوج موفق : فکر کنم تایم بیشتری رو آقای شمشادی آنجا بودند چون من بعد از یک سال و چند ماه میشد که اونجا بودم ولی خب ایشون بیشتر آنجا بودند فکر کنم خودتان توضیح دهید
زوج موفق : شرکت پیک آسا یک شرکت ایست که حوزه فعالیتش حوزهی کلاً کارهای مخابراتی است و نرمافزارهایی که تولید میکنند برای بکگراند کارهای مخابراتی است . به نظر من برای کسی که تجربه کاری ندارد و میخواهد محیط کاری خوب و سالمی را تجربه کند پیکاسا یک گزینه خیلی خوبی است. واقعاً به ما خیلی کمک کرد پیکاسا در مسیر رشد .
داستان موفقیت : خب حالا چه شد که از پیک آسا خانم مهندس شما آمدید بیرون چه اتفاقی افتاد این رو هم یک توضیحی بدهید.
زوج موفق : آره خب قطعاً وقتی در یک شرکتی کار میکنید و کارمند آنجا بودید با توجه به شخصیت خودم و بعد شناخت کارمندی که در این یک سال من از خودم داشتم این بود که من دیگر نپسندیدم این مدل کار رو یعنی یک سری کارهای روتین روزمره برایم بود که صرفاً باید صبح میرفتیم آنجا اثر انگشت میزدی تایید میشدی و تا یک تایمی آن کار را باید انجام میدادی، با روحیات من نمیخواند یک جایی احساس کردم که اینجایی که الان درش هستم جای مناسب من نیست هرچند که خیلی جای خوبیام بود.
داستان موفقیت : این موضوع از اول بود یا بعداً این اتفاق افتاد؟
زوج موفق : نه بعداً این اتفاق افتاد با گذشت زمان مثلاً اول هیجان ورود به شهری دیگر، ارشد خواندن، حضور در دانشگاه تهران و خب اینکه یک بروی جایی کار کنی، آن هیجان اولیه بود. بعد از گذشت یک زمان دیدم نه هیجان فروکش شد و خب تبدیل شد به یک کار روتین و روزمره ولی من همچنان در ذات خودم دنبال آن شور و هیجان و اتفاقات جدید بودم. آن سازنده بودن را خیلی میپسندیدم. بعد از یک جایی دیگر تصمیم گرفتیم که دیگر استاپ کنم و بگردم دنبال یک گرایش دیگر یا فیلدی دیگر و شغل مناسب دیگری را پیدا کنم. حالا با صحبتهایی که با آنجا انجام دادیم به هر حال تصمیم به این شد که قطع همکاری کنم باهاشون و شاید به مدت سه الی چهار ماه من در خانه صرفاً کار ریسرچ را انجام میدادم بدنبال آن نقطه عطفی بودم که بتواند من را خوشحال کند و من مناسب آن جایگاه باشم.
داستان موفقیت : نه وقتی از آن کار آمدید بیرون تصمیمتان چه بود و اصلاً به چه علت آمدید بیرون؟ آمدید که یک کار استارتآپی شروع کنید یا نه فقط آمدید فعلاً جستوجو کنید؟
زوج موفق : نه آمدم که صرفاً بگردم دنبال آن چیزی که دوستش دارم وعلاقه ام است پیدا کنم.
داستان موفقیت : یعنی هنوز نمیدانستید که چه چیزی دوست دارید؟
زوج موفق : نه اصلاً نمیداستم و بعد جستجوهایی که انجام دادم و خب حالا یکم شناخت بیشتر در مورد خودم پیدا کردم خب تحصیلات من در حوزه IT و تکنولوژی بود خب با زبانهای برنامهنویسی کار کرده بودم از طرفی علاقهمند به کارهای گرافیکی و هنری شده بودم یعنی این دقیقاً مثل پازلهای مختلفی بود که حالا آمدیم در این موسسه و کاری که انجام میدهیم تدوین شد همه این چیزها از طرفی کار با کودک و سرکله زدن باهاش رو و آموزش بهش رو دوست داشتم با توجه به بچههایی که در اطرافمان در خانواده بودند شروع کردم به این که جهتدهی کنم به علاقهمندیهام و ببینم آیا همه اینها رو میتوانم در یک پکیج کنار هم دیگر داشته باشم و با سایتی روبرو شدم که دیدم چقدر جالب آمدهاند روی اینکار کردهاند که بیایند برنامهنویسی و این حوزه را به بچهها یاد بدهند با استفاده از ابزارهایی که بعد گرافیکی خوبی دارد خب دیدم که دقیقاً تکتک علاقهمندیهای من را دارد پوشش میدهد خیلی صحبت کردیم با حسین در مورد اینکه آیا این دقیقاً همان چیزی است که ما میخواهیم میتوانیم از این در آن مسیر استفاده کنیم شروع کردیم به سرچ کردن و دیدم که وای اصلاً یک فیلد خیلی بزرگی است در دنیا که دارد این کار انجام میشود و در ایران اصلاً انجام نشده است همچین چیزی شروع کردیم به استارت زدن و همت این را پیدا کردیم و رفتیم دورههای مختلف شرکت کردم و اینکه جرقهای شد برای استارت زدن چیزی به نام تینتک.
داستان موفقیت : جناب مهندس وقتی خانم مهندس آمدند بیرون شما هنوز آنجا بودید دیگر
زوج موفق : بله دیگر بالاخره اقتضای زندگی مجبوربودک که یکیمان حداقل کار بکند که بتوانیم زندگیمان را مدیریت کنیم.
داستان موفقیت : بعد این پیشنهادی که به شما دادند یعنی هم از آنجا آمدن بیرون و هم این پیشنهاد را که به شما دادند نظرتان چه بود؟
زوج موفق : یه جورهای شاید خودم اصلاً پیشنهادش را دادم
داستان موفقیت : که از آنجا بیاید بیرون؟
زوج موفق : آره یعنی احساسی که میکردم یعنی رضایتی که از شغل رو داشته باشم ندارم و اینکه توی یک برهه سنی بودیم که ریسک کردن آنجا لازم بود یعنی اگر بخواهیم کاری را انجام بدهیم هرچه جوانتر باشیم یعنی هرچه وابستگی در زندگی کمتر باشد راحتتر میتوانیم ریسک کنیم اگر قرار به این بود که ریسک بکند و دنبال کاری که دوست دارد بگردد باید در یک همچین برهه زمانی این ریسک را میکرد و حالا صحبتی هم که با پیکاسا کرده بودیم این بود که حالا موقتاً تا 3 یا 4 ماه قطع همکاری بکنیم اگر نیاز بود بعداً دوباره join بشم به تیم ولی خب خداروشکر نهایتاً توانستیم که بازهای که دنبال کار میگشتیم و دنبال کار مورد علاقیشان بودند پیدا بکنیم که دقیقاً چیست
داستان موفقیت : بسیار عالی، بعد چه شد؟ یعنی چگونه عملیاتی شد گامهایش را میخواهم بدانم چه بود
زوج موفق : خب در حد این بود که خب بروم فیلد رو پیدا کنم و ببینم در دنیا روی این چه کار کردهاند بعد از این که سرچمان را انجام دادیم با این فکر افتادیم که خب ما بیایم اینکار رو شروع کنیم و استارتش را بزنیم یکم خودم دانش را کسب کردم که ببینم چیه و بعد شروع کردیم با بچههای فامیل این رو امتحان کردن که ببینم اصلاً توانایی خودم برای انتقال این مطلب یا اصلاً فراگیری بچههای ما چقدر است در این حوزه با نرم افزاری به نام Scratch آشنا شدیم که دقیقاً در ابتدای مسیرمان بود که شروع کردیم و آموزشش رو به بچههای اطراف دادیم فیدبک خوبی گرفتم و دیدم که چقدر برایشان جذاب است و چقدر این را دوست دارند خب نشستیم گفتیم که خب بیایم و این را بزرگتر کنیم. شروع کردیم به این که حالا شروع کنیم به آموزش دادن به بچههای دیگر و در این مسیر باعث شد که حالا کتاب رو تألیف کنیم دنبال هر چی سورس فارسی بودم که اصلاً وجود نداشت و خداروشکر شروع کردیم به نوشتن کتاب و این شد که اولین کتاب خودآموز نرمافزار Scratch به اسم بچه انقدر بازی نکن بازی بساز.
داستان موفقیت : چه سالی بود این؟
زوج موفق : همان سال 95 که نگارشش را انجام دادیم و چاپ شد. اتفاقاً این مسیر پیدا کردن اسم خودش یک داستان است که مثلاً هنوز هم که هنوز است خیلیها بخاطر این اسمش که جذاب است دنبال آن هستند و برایشان جالب است که چرا این فیلد و چرا این اسم. به هر حال شروع کردیم با نمونههای کوچک چون به هرحال کلاً در مسیر کارمان خیلی مهم است که قدمهای محکم و درستی را برداریم اگر بخواهیم یک skill خیلی بزرگی را در نظر بگیریم شاید نتوانیم آن کیفیت را داشته باشیم. شروع کردیم ریزریز با حالا کتاب و مطالعهمون که بیشتر شد دورههای کوچک و کوچک برگزار کردیم با تعداد بچههای کم این skill بزرگتر شد و باعث که رشدش بدهیم و تبلیغاتمان را گستردهتر کنیم ، برویم دنبال اینکه موسسه را ثبت کنیم و بعدش هم مکان فیزیکی بگیریم و بعدش هم مکان فیزیکی بگیرم و شروع کنیم به کار جدید.
داستان موفقیت : چنتا سوال پیش میاد اولین نکتهای که گفتین این بود که ما آمدیم خیلی کوچک با بچههای دور و اطراف تست کردیم فیدبک گرفتیم این رو یکم باز میکنید بچههای دور و اطراف بچههای فامیل منظورتون هست؟ مثلاً چند نفر؟
زوج موفق : بله ببینید من یک خواهرزاده داشتم که فکر میکنم کلاس سوم ابتدایی بود خب دقیقاً پیک شروع دوره Scratch میشد 9 سال با برادر حسین که آن هم همرنج سنی بود سوم ابتدایی بود که این را شروع کردم به یاد دادن و ما یکی دو شب رفتیم قم خانهی مادر بزرگ حسین جان که اونجا حالا یک برنامه و مهمانیای بود اونجا هم بچههای دایی حسین بودند هم یکسری پسر بچهی شلوغ بودند و شب خب همه از خدایشان بود که یک نفر بیاید و این بچهها را مدیریت کند من هم همه را جمع کردم و اتفاقاً چنتا از عکسهایش هم داریم داخل خانه روی میز نشستیم و من بهشون یاد دادم و دیدم که آنها چقدر مشتاقاند و اشتیاقشان شاید یکی از انگیزههایم همان شب اتفاق افتاد که شب این بچهها مادرشان را فردا صبح زود بیدار کرده بودند که آره برویم من میخواهم سمیرا بقیهاش را بهمون یاد بدهد و مادرشان آمده بود میگفت چیکار کردی دیشب با اینها که انقدر مشتاقاند که یادبگیرند و وقتی که دیدیم بستر مهیا است و یک چیزیست که آیندهدار است برای بچهها یک دانشی است که دانش روز را دارند یاد میگیرند و خب نرمافزار انقدر جذاب است که بچه را صبح اول صبح بکشد و بگوید من میخواهم بروم بقیهاش را یاد بگیرم این فیدبکها رو که گرفتیم دیدم که خب میتواند در یک SKILL بزرگتر هم اجرا بشود.
داستان موفقیت : درسته خب حالا اون اولین جایی که خواستین یک قدم حرفهای بردارین و یعنی به چنتا بچهی غریبه حالا احتمالاً با کسب شهریه اون قدم را چگونه برداشتین؟ اونجا رو چیکار کردین؟ یعنی چجوری بچهها رو پیدا کردین چگونه کلاس گذاشتین؟
زوج موفق : اولین قدمش باز خداروشکر افرادی در مسیرمان قرار گرفتن که کمکمان کردند برای ورود به این حوزه. حسین جان در یکی از رویدادها با فردی آشنا شده بود که حالا در رابطه با کار یه تعداد دوره دیده بودند در دانشگاه شریف و
داستان موفقیت : یه لحظه همین جا . آقا حسین این رویداد چه بود و اصلاً چرا به اون رویداد رفته بودین؟
زوج موفق : من کلاً خیلی کارهای استارتآپی رو خیلی دنبال میکنم و خیلی هم دوست دارم تو رویدادهای مختلف میروم و با آدمهای مختلف آشنا میشوم خیلی دوست دارم این کار رو. یک رویدادی بود در دانشگاه شریف رویداد اسباببازی بعد خیلی برایم جذاب بود که حالا اسباببازی یک حوزه کودک است و این یک تگ خورد که ممکن است این یک ربطی پیدا کند به کار که ما اینطرف داریم انجام میدهیم و این که خب تو فضای دانشگاه شریف بود خیلی دوست داشتم که دوباره بروم و فضای دانشگاه شریف را ببینم دانشجوهایی که حالا اونجا هستند یک لینکی بزنیم رفتم و اولین همایش را شرکت کردم و دیدم همایش جذابی است گفتم شاید برای سمیرا هم جالب باشه همایش دوم رو دوباره ثبتنام کردیم و دوتایی رفتیم و حالا با اونکسی که اونجا همایش رو برگزار کرد آشنا شدیم و یک لینکی شکل گرفت به واسطهی کاری که میکردم توی یک فیلد دیگهای به اسم IOT اینترنت اشیاء درگیر بودم که اتفاقاً اونها میخواستن یک پروژهی مشترکی بین اینترنت اشیاء و اسباببازی رو کار کنند مثلاً یک اسباببازی اینترنت اشیاءای رو در ایران تولید کنند. به این واسطه این لینک شکل گرفت و یک مدت این لینک پایدار بود من باهاشون حالا جلسات مختلفی پیش تیمهای مختلفی میرفتم و این لینکه شکل گرفت تا اینکه یک جا خبر دادند آره ما میخواهیم برای تابستان سال 96 یک دوره برگزار کنیم از آموزشهای مختلفی که برای بچههاست در دانشگاه شریف و تا من این رو شنیدم گفتم که خب ما هم میتوانیم به عنوان یکی از بخشهای این کار بریم و مثلاً آموزش برنامه نویسی داشته باشیم بهشون گفتم اونها هم استقبال کردن این لینکه شکل گرفت بین سمیرا و این تیم که استم رو داشتند داخل دانشگاه شریف تدریس میکردند همین شد شروع اولین دوره حالا شاید حرفهایتر ما داخل دانشگاه شریف
داستان موفقیت : پس این لینک رو گرفتین وتوانستین اولین دوره رو در دانشگاه شریف برگزار کنید؟
زوج موفق : بله اونجا یک بخشی داشتند که حالا تازه هم راهاندازی شده بود و قرار بود یک تعداد دوره برای بچهها برگزار بشود خب این به هر حال شما میدونید که برگزار کردن یک دوره که بخواهید ثبتنامی بگیری اون هم ابتدای کار نمیدونی چطوری کجا باید تبلیغ کنی خب برای من یک اتفاق خوبی بود که تبلیغات و حالا گرفتن هزینه توسط اون تیم گرفته میشد و خب من جرئتش رو پیدا کردم که حالا بروم اولین بار تدریسش رو انجام بدهم و خب باتمام دلایل تدرسه، قابل قبوله و خب مخاطبا رضایت دارند این جرئت رو پیدا کردیم که خب حالا خارج از این هیته میتوانیم فقط برای دوره تابستان 96 ، تابستان 96 بود گفتیم خب برای بعدش این استارت رو خودمون بزنیم که خودمون حالا شروع کنیم به تبلیغ کردن و اینکه به خواهیم بچهها رو جمع کنیم و دوره رو خودمون برگزار کنیم.
داستان موفقیت : درسته بسیار عالی. بعد حالا میتوانم بپرسم که اولین دوره آن شهریهای که گرفتین چقدر بود و چقدر توانستید به درآمد برسید؟ اصلاً چند نفر شرکت کردند؟
زوج موفق : چون ما کلاسمون رو تعدادش رو کم میگذاریم فکر میکنم چند نفر شدند؟
زوج موفق : شش یا هفت نفر
زوج موفق : آره شش یا هفت نفر بودند که حالا از بچههای 9 ساله بود تا حالا 12 ساله داخل کلاسه بودند و درآمدش رو خیلی خاطرم نیست چون آنجا شهریه که میگرفتند بابت خیلی از چیزها باید هزینه میکردند دیگه خود درصدی رو به دانشگاه شریف میدادند خود برگزار کننده برمیداشت نمیدانم از چندین تا فیلتر باید میگذشت تا به من مثلاً هزینهای پرداخت میشد ولی خب میدانم که خیلی خوشمزه بود حالا مبلغش رو نمیدانم ولی خیلی بهمون چسبید اینکه حالا کاری که شروع کردیم هرچند کم فکر کنم نزدیک 1 تومن دوروبر این شاید یکم کمتر یا بیشتر حتی بیشتر از این رو من در پیک آسا میتوانستیم دریافت داشته باشیم ولی برایم خیلی مزه داشت که کاری که دوستش دارم و با علاقه انجام دادهام توانسته یک خروجی حتی کم برای من داشته باشد.
داستان موفقیت : بعد شما قبل از آن دوره مربیگری یا چیزی رفته بودید یا نه؟
زوج موفق : من یک دورهای شرکت کردم که هم درونش بهبود فردی بود هم درونش نحوه تدریس بود هم درونش دوره های کتابنویسی بود یعنی اون سعی کردم مهارت حوزهِی تخصوصی آموزش اسکرچ آن پکیج نحوهی آموزش دادن و چطور بخواهی ارتباط داشته باشی رو و چجور بخواهی کتاب بنویسی رو تمام اینها رو گذرانده بودم بله.
داستان موفقیت : بعد بچههای اون دوره چه استقبال کردند چگونه بود؟ خودتان رازی بودید؟
زوج موفق : آره ببینید هنوز که هنوز است با گذشت چند سال چون حوزهی جدیدی است شناساندن اینکه بچهای که حالا ما که از شش سال کار میکنیم آن موقعها از8 سال یا 9 سال یا 10 سال بتوانیم بیاریم برنامهنویسی رو یاد بگیره خیلی سخته اینکه بخواهید به خانوادهها این حوزه رو معرفی کنی و توجیه بشوند که چرا اصلاً باید کودکانشان را بیاورند به هر حال بازاریابی ما خیلی سخت است. بچهها که خیلی هیجانزده بودند خیلی دوست داشتند این رو دقیقاً همان شبی که در قم تکرار شد هی مدام و خب بچهها میخواستند که جدیدتر یاد بگیرند هیجانزده بودند و میخواستند پروژههای متنوعی رو یاد بگیرند.
داستان موفقیت : بعد خودتان یک نفر هم بودید دیگر در کلاس؟
زوج موفق : من آنجا آره فقط خودم تدریس میکردم
داستان موفقیت : یه سوالی که الان پیش میاد این که گفتین الان دیگه درسته؟
زوج موفق : بله
داستان موفقیت : اسکرچ رو اصلاً یک توضیح میدهید که چیه؟
زوج موفق : اسکرچ یک نرمافزاریست که در سال 2003 برای اولین بار دانشگاه امایتی آمریکا آمدند نرمافزاری رو به قصد تحقیقاتی که داشتند درست کردند که بیاد کدنویسی و برنامهنویسی رو به بچهها یاد بدهد. نرمافزار رو بهش میگویند به صورت بلاکی به این صورت است که یک محیط بلاکی به این صورت است که یک محیط گرافیکی است تشکیل شده از یک تعداد بلاکهای از پیش آماده شده و بچهها صرفاً کافیست با درگ اند دراپینگ این بلاکها رو بردارند و در محیط برنامهنویسی که با توجه به آن منطقی که دارند یک تعداد عملیاتی انجام بشود. مثلاً یک ماشین رو حرکت بدهند یا یک سری فعالیتها رو انجام بدهند و خب این برنامه داشتن برای اینکه آن فعالیت انجام بشه. مثلاً میتوانند باهاش بازیهای دو بعدی خیلی ساده رو طراحی کنند، میتوانند باهاش انیمیشن بسازند، میتوانند باهاش بازیهای تعادلی رو بسازند.
داستان موفقیت : کودکان چند سال تا چند سال میتوانند با این اسکرچ کار کنند؟
زوج موفق : 9 تا 12 یا 13 سال. البته همه میتوانند کار کنند ولی ایدهآل ترینش 9 تا 12 سال است.
داستان موفقیت : بعد آن زمانی که شما میخواستین این کلاس رو برگزار کنید یعنی از اول میخواستید با اسکرچ کار کنید یا چیز دیگری مد نظرتان نبود؟ اصلاً میخواهم ببینم غیر از اسکرچ چیز دیگری هست در بازار؟
زوج موفق : آره نرمافزارهای مختلف دیگری وجود دارد که آنها هم بلاکی هستند و کدنویسی رو آموزش میدهند اما من همه جا میگویم لزوماً حالا با توجه به شرایط فعلی که داریم و فرهنگی که در آن هستیم باید بتوانیم ابزار رو استفاده کنیم. ما اسکرچ رو برای چه انتخاب کردیم؟ یکی این که نرمافزاری بود که خیلی راحت بود برای بچهها که بتوانند کار کنند و مزیتی که داشت این است که نسخهی آنلاین و آفلاین دارد مثلاً ما اگر میخواستیم دورهها رو برگزار کنیم و صرفاً نیاز به اینترنت بود خب همه جا این بستر امکان پذیر نیست یا حتی خیلی از خانوادهها نمیپذیرند که فرزند 9 ساله یا 10 سالشون بتوانند به راحتی به اینترنت دسترسی داشته باشند خب این یک محدودیت بزرگی است برای فرهنگ ما و اینجایی که میخواهیم با بچهها کار کنیم بخاطر همین با توجه به یک تعداد فیلدها مجبور شدیم که از بین گزینههای موجود یکی رو انتخاب کنیم و خب اسکرچ بود و خب بعد از تحقیقاتی که کردیم دیدم که خیلی از جا ها بهترین نرمافزاری که دارند انتخاب میکنند همون اسکرچ هستش.
داستان موفقیت : درسته. بعد این کلاس رو برگزار کردید بعدش چی شد؟
زوج موفق : بعدش یک وقفه افتاد. بعد از این که آن دوره موفقیت آمیز برگزار شد دیگر ما با آن بچهها کاری نداشتیم در واقع ارتباطمان بعد از آن دوره که تمام شد به پایان رسید.
داستان موفقیت : یعنی فقط یک دوره اجرا کردید آنجا؟
زوج موفق : بله در دانشگاه شریف یک دوره برگزار شد. بعد ما همچنان افتادیم در این مسیر که خودمان شروع کنیم به انجام دادن کارها. بعد از این که دوره را در دانشگاه شریف اجرا کردیم و به اتمام رسید در مهر ماه بود فکر کنم که ما یدونه زنگ تفریح برنامهنویسی داشتیم در اون زنگ تفریحه بچهها رو جمع کرده بودیم بدون حضور هیچگونه دستگاه سختافزاری کامپیوتر یا لپتاب ما یه تعداد از مفاهیم برنامهنویسی کامپیوتر را با بچهها با بازی انجام دادیم.
داستان موفقیت : ببخشید از زنگ تفریح منظورتون چیه؟
زوج موفق : اسمش رو گذاشته بودیم زنگ تفریح برنامهنویسی در واقع یک رویداد بود یک ورکشاپ بود که بچهها آمدند اونجا و ما باهاشون یک تعداد از مفاهیم برنامهنویسی را کار کردیم یعنی تئوری اون رو یاد گرفتند.
داستان موفقیت : بعد این رو هم در همان صنعتی شریف؟
زوج موفق : نه این یک جای جدا خودمان برگزار کنندهاش بودیم در واقع.
داستان موفقیت : خب میگوید چگونه شرایطش رو جور کردید؟ جاش رو اینها رو چجوری؟
زوج موفق : جاش رو ما اون موقع در واقع دقیقاً خونهمون هم کنار دانشگاه شریف بود ولی یک مرکز آموزش فکر کنم معماری بود که آن روبرویش بود و خب من در همین خیابون که میرفتیم دنبال اینور اونور بودیم و خب سرچ میکردیم که ببینیم کجاست که یک مرکزی باشد که کلاسهایش را اجاره بدهد رفتیم آنجا و باهاشون صحبت کردیم گفتیم ما برای دو سه ساعت کلاستون رو اجاره میخواهیم و مکانش شد آنجا و بعد تبلیغاتش هم این مدلی بود که یک کاغذ یعنی حالت تارکت متن اتفاقاً آن موقع چیز هم نداشتیم که بخواهیم رنگی چاپ کنیم سیاهوسفید. رفتیم در دانشکده دندان پزشکی یک رویداد بود برای بچهها که
داستان موفقیت : بخاطر مسائل مالی سیاهوسفید چاپ کردید؟
زوج موفق : بله و گشتیم مثلا کلی من سرچ میکردم که کجاست که حالا مثلاً دو سه هزار تومن برای ساعتی ارزانتر بیوفتد برایمان تا ما بتوانیم آنجا را بگریم. چون آن رویداد رایگان بود میخواستیم کمترین هزینه را داشته باشیم دیگر.
زوج موفق : نهایتاً هم چاپمون رو رفتیم دانشگاه تهران دانشجویی چاپ کردیم. که خیلی ارزانتر بیوفتد.
زوج موفق : آره خب اولش کار ریسکی است دیگر حتی هزار تومان ارزانتر هم برایمان هزار تومان ارزانتر بود چون خب یک نفرمان داشت کار میکرد و از این طرف هم ریسک داشتیم نمیدانستیم کاری که داریم انجام میدهیم درست است غلط است تهش به کجا قرار است برسد. واسه همین یک رویدادی بود برای بچهها، المپیاد یک چیزی داشتند خب ما رفتیم تراکتها رو آنجا دادیم چون جامعه مخاطبانمون آنجا بود خداروشکر شروع کردند.
داستان موفقیت : از کجا فهمیدید آنها آنجا المپیاد دارند ؟
زوج موفق : توسط یکی از دوستانمون که خودشان در واقع با تیمی کار میکرد که آنها آن دوره رو داشتند برگزار میکردند مسابقات رو. شب قبلش خونهی ما مهمانی بودند و آنجا به ما گفتند که آره همچین رویدادی هست و من یادم هست شب تا دیر وقت نشستیم و آن تراکتها را درست کردیم صبح اول وقت رفتیم آن رو دادیم پرینت و چاپ که کردیم بعدش هم شروع کردیم رفتیم آنجا دادیم خودمان دستی دونه دونه به تمام والدین میدادیم خیلیها خب همان موقع نگاهش میکردند و میانداختند دور خیلیها برایشان سوال پیش میآمد یکیشون میگفت ایبابا حوصله دارید و خیلی دیگر فیدبکهای مختلفی گرفتیم و تعدادی هم باهامون تماس گرفتند و در آن رویداد شرکت کردند.
داستان موفقیت : چند نفر شرکت کردند در اون رویداد؟
زوج موفق : فکر کنم حدود 10 نفری ثبتنام کرده بودند ولی ما راستش با سه نفر آن دوره را برگزار کردیم یعنی میخواهم این رو به دوستانی که میشنوند بگویم ما دورهها و رویدادهایی بودند که فکر میکردیم مثلاً استقبال خیلی خوب شود آنجا جمعیت زیاد بود حتی یک رویداد رایگان بود پذیرایی هم میشدند ولی خب با این وجود یک فیدبکی گرفتیم که تعداد کمی حضور پیدا کردند ولی ما این جرئت را داشتیم که کنسل نکردیم رویداد رو و با همان سه نفر تشکیل دادیم و خیلی چیزهارو یادگرفتم باعث شد که مثلاً رویداد بعدی خب جمعیت بیشتر شد بعدش دوباره یک سفر داشتیم شیراز در شیراز هم استقبال خوب شد و خب میخواهم بگویم شروع کنید حتی شده است یک نفر دوره، رویداد هر چیزی که هست دلسرد نشید و ادامه بدهید.
داستان موفقیت : درود برشما. پس شما بعد از این رویداد سه نفره باز هم این رویدادها رو ادامه دادین همون جایی که اجاره کرده بودید درست است یا نه؟
زوج موفق : نه بعدش رفتیم شیراز و اون رو ادامه دادیم.
داستان موفقیت : شیراز چند ماه بودید یعنی؟
زوج موفق : نه مثلاً ما مسافرتی که میرفتیم برنامهریزی میکردیم تبلیغات رو میکردیم در همان دو سه روزی که آنجا بودیم مثلاً یک رویداد رو برگزار میکردیم. ما فقط همه چیزهارو خیلی سریع و فشرده و تندتند رفتیم جلو.
داستان موفقیت : خب، بعدش چی شد جلوتر که آمدین؟
زوج موفق : بعدش دیگر شروع کردیم به فعالیتهایمان در سایت تینتک که راهاندازی کردم شروع کردیم حالا تبلیغات آنلاینمون رو هم داشته باشیم اون موقع خب فقط خودمان در اسکرچ کار میکردیم و حوزه برنامهنویسی. یکی از ارگانهای دولتی در سرچهایی که میکرد ما رو پیدا کرده بود تماس گرفتند و اینکه خودشان میخواستند یک کمپینی رو راهاندازی کنند.
داستان موفقیت : وب سایتتون رو چه سالی ساختید؟
زوج موفق : همان 95 یعنی همراه برندمان که تعریف کردیم و شروع کتابنویسی که شد وبسایت رو
زوج موفق : اتفاقاً فکر کنم ما هاست سه ساله گرفته بودیم دو هفته پیش تموم شد. تمدید شد.
زوج موفق : آره توی همون سایت تینتک داتآیار که راهاندازی کردیم خب سئوش باعث شده بود که بالا باشه و در سرچها بیاید آنها با ما آشنا شدن.
داستان موفقیت : از شرکتی جایی کمک گرفته بودید؟
زوج موفق : نه خب دوتا IT ای بودن دیگر خودمان کارهایش را انجام میدادیم. شروع کردن به تماس گرفتن و جلسه گذاشتیم گفتند که ما میخواهیم کمپینی رو راهاندازی کنیم و میخواهیم که شما باهامون همکاری کنید و حالا به ازای اون یک مکان بهتون میدهیم یک اتاق رو بهتون میدهیم که اونجا بتوانید ساکن شوید برای آن زمان خیلی اتفاق خوبی بود که حالا توانستیم مثلاً فضای یک اتاق رو داشته باشیم که بتوانیم آنجا کار کنیم.
داستان موفقیت : یعنی شما داشتید همان جوری آن رویدادها رو ادامه میدادید یک ارگان دولتی که وبسایت شما را پیدا کرده بود باهاتون تماس گرفت گفت که من میتوانم یک اتاق رایگان به شما اختیار بدهم؟
زوج موفق : بله در ازایش باهامون همکاری کنید و بیاید در این کمپین ما رو کمک کنید که آن را بتوانیم انجام دهیم. خب وقتی که من دیدم یک مکان هست گفتیم که خب آموزشش را که قبلاً داده بودیم در دانشگاه شریف، تجربهاش را داشتیم مکان رو هم که اینها میتوانند در اختیار ما قرار بدهند، شروع کنیم به تبلیغات حالا سایت و سوشال مدیاهایمان راهاندازی شده بود اینستاگرام و اینها گفتیم بیایم شروع کنیم به تبلیغات. تبلیغات کردیم یک تعداد هم دو سه نفر بهمون زنگ زدند ولی خب چون اونجا هنوز برنامه و پلناش مشخص نبود هی مجبور شدیم که به اینها بگویم که چند هفته دیگر باهاتون ارتباط میگیریم برای شروع دورهها و این مدت ادامهدار شد تا تقریباً قبل از عید فکر کنم بهمن یا اسفند ماه دیگر اون دورهای که قرار بود آن سازمان دولتی برگزار کند به دلایلی که حالا سمت خودشان بود کلاً پروژه کنسل شد و از یک تایمی به بعد من آنجا نمیتوانستم بروم و انگار آن دنیای آرمانی که برای خودمان ساخته بودیم و انتظار داشتیم آن هم کنسل شد.
داستان موفقیت : چند وقت آنجا بودید؟
زوج موفق : فکر کنم دو سه ماهی شد که من آنجا بودم و حالا داشتیم پروژهها رو انجام میدادیم تحقیق کردیم، یک تعداد کتاب از خارج از کشور آوردیم و فاز تحقیقاتی و اجرائی پروژه رو رفته بودیم جلو و خب به هر حال با توجه به سیاستهای خودشان کنسل شد. و ما ماندیم و چنتا شاگرد که ثبتنام کرده بودند و مشتاق بودند که شرکت کنند و ما فضا هم نداشتیم.
داستان موفقیت : چند نفر بودند؟
زوج موفق : یک سه چهار نفر ثبتنامی رو داشتیم. و خب ما نهایتاً در کلاس هامون حتی الان هم ماکسیموم هشت نفر داریم. یعنی خب آن موقع چهار نفر خوب بود برایمان که ثبتنام کردند. و این شد که ما قبل از عید دچار یک سردرگمی شدیم که چهکار کنیم که ما بخواهیم دورههامون رو برگزار کنیم و بعدش دیگه توی حالا قبل از عید شده بود و ما دیگر گفتیم که هر طور شده باید در فروردین ما دوره را برگزار کنیم. چون قبلش تجربه سه نفر کارگاه رو داشتیم گفتیم استارتش است اشکال ندارد شروع میکنیم دورههای بعد بیشتر میشوند همین چهار نفر میروند چهارتای دیگر را برایمان میآورند. و توی عید دقیقا من یادم هست رفته بودیم شیراز از یک هفته قبلش، من توی سایت دیوار همین طوری دنبال اجاره کلاس و اینها میگشتم. صحبت کردیم با یک مرکز آموزشی که در صادقیه بود و خودش کامپیوتری بود و باهاشون صحبت کردیم و حتی من زودتر رفته بودم و حسین هنوز تهران مانده بود من زود بهش پیام دادم و گفتم لطفاً هر طور شده امشب برو این مرکز را ببین که دیگر نهاییاش کنیم و قطعیاش کنیم چون خیلی زشت بود که از آن طرف آنها را نگه داشته بودیم و خب حسین جان هم رفته بود و دیده بود گفت نه اوکی است میتوانیم اینجا را بگیریم صحبت کردیم و دیگر 14 فروردین که ما آمدیم 14 یا 15 فروردین اولین جلسهی اولین دورهای که خودمان برگزار کنندهاش بودیم را شروع کردیم.
داستان موفقیت : درسته بسیار عالی. پس این الان اولین دورهای که خودتان بودید و برگزار کردید؟
زوج موفق : آره فروردین 97.
داستان موفقیت : این فروردین 97 بود. بعدش چه شد؟
زوج موفق : بعدش دیگر این جسارت را پیدا کردیم که دورهمان را دوباره هی تبلیغات رفتیم در واقع آنجا هم هنوز استرسش را داشتیم فکر کنم آن دوره با شش نفر یا هفت نفر تشکیل شد.
داستان موفقیت : مربیاش هم که فقط خودتان بودید.
زوج موفق : فقط خودم بودم. دیگر در واقع ثبتنامگیرنده، تبلیغکننده، تلفن پاسخدهنده،برگزارکننده همه چیزش خودمان بودیم.
داستان موفقیت : بعد آن شهریه هزینهی اجارهی آنجا را میداد؟ یا یک چیزی هم براتون میماند؟درسته
زوج موفق : خیلی کم میماند ولی خب موند آره یک چیزی بود که ما دلخوش بشویم که اگر تعداد دورهها را زیادتر کنیم عایدیمان قطعاً بیشتر میشود. و بعدش این واحدهای دورهی آموزششان از فروردین ماه که شروع شد بعد این دوره مقدماتی بود ما گفتیم خب یک دوره پیشرفته این رو هم تدوین کردیم که در ادامه دیگر به تابستان میکشید دیگر چون دورههای ما 8 جلسهایاند یعنی دو ماهه هستند. بعد این را برای تابستانشان هم برنامهریزی کردیم که همین بچههایی که همراهمان هستند ادامهدار بمانند و شروع کردیم به تبلیغات برای دورههای بعدی و خب توانستیم علاوه بر دورهای که داشتیم دو تا دورهی دیگر رو هم برای تابستان بگیریم و یک دوره دیگری رو هم که نرم افزار گیممیکر بود اون رو هم شروع کردیم علاوه بر اسکرچ ما یک چیز دیگر رو هم آموزش بدهیم. نرمافزار گیممیکر رو هم هم ثبتنامی گرفتیم و این شد که در تابستان سه الی چهار دوره رو توانستیم برگزار کنیم و همه رو تدریس کنیم در همان مکان.
داستان موفقیت : تبلیغاتتون رو چجوری انجام دادین؟ و چقدر هزینه کردین و چقدر مهم بوده؟ بعد کجاها تبلیغات کردین بعد چجوری فهمیدین که کجاها باید تبلیغات کنید؟ بعد اصلاً موثر بوده؟
زوج موفق : ببینید همین طور که میگویم حوزه حوزهی فوقالعاده بکری است و خیلی ناشناخته است برای خانوادهها در واقع شما فرض کنید حالا اینکه بخواهیم جامعهی مخاطب رو پیدا بکنیم در هر کسبوکار چقدر سخت است و بتوانیم بهش درسترسی پیدا کنیم، قانع کردنشان هم خودش یک سختی خیلی زیادی دارد در حوزهی فعالیتما. ما تبلیغاتمان را هم در تلگرام هم در ایسنتاگرام هم در وب سایتمان و هم دهانبهدهان دیگر یعنی همینهایی که بودند خودشان مثلاً در محل کارشان یا شرکتشان مثلاً تبلیغات کرده بودند و اینکه تراکت در محلهمان پخش میکردیم بعد از اینکه کلاسمان تعطیل میشد جلوی مترو صادقیه میگذاشتم تا زمانی که خیالمان راحت شود که شاگردهایمان رفتند، به صورت ناشناس سرم را میانداختم پایین و تراکتها را پخش میکردم.
داستان موفقیت : خودتان پخش میکردین؟
زوج موفق : هم من هم بعد از اینکه حسین از سرکار میآمد تراکتها را پخش میکردیم.
داستان موفقیت : شما هم پخش میکردین؟
زوج موفق : آره.
زوج موفق : آره دیگر من در مترو صادقیه همان هولوهوش مکانی که داشتیم برگزار میکردیم.
داستان موفقیت : ببینید الان انگیزه چی بوده که انقدر با پشتکار و حتی خودتان بروید تراکت پخش کنید؟ اون انگیزهِ چی بوده؟
زوج موفق : علاقم رو صرفاً داشتم پیگیری میکردم و اینکه حس خوب داشتم از انجام آن تدریسه و این کاری که داریم انجام میدهیم یعنی احساس میکردم واقعاً کار درستی است که بیایم بچهها رو وارد این حوزه بکنیم، این چیزها رو بهشون آموزش بدهیم و من واقعاً سر کلاس از این بچهها انرژی میگرفتم و میگیرم و مطمئنم که خواهم گرفت و حالم خوب بود با کاری که دارم انجام میدهم یعنی برام اُفت کلاس نداشت درسته حالا سعی میکردم خیلی دیده نشوم در آن پشت صحنههایی که تراکت داریم پخش میکنیم ولی کاری که میکردم با وجود این که بعد حالا درآمد مالیش برایم خیلی کم بود ولی حال من خوب بود برای من همین کافی بود که از روزم از کاری که دارم انجام میدهم لذت ببرم.
داستان موفقیت : بسیار عالی شما چی مهندس؟
زوج موفق : من هم دقیقاً حس میکنم ایمان داشتن به اینکه این کار کار درستی است اینکه میدانیم کار درستی است آینده دارد و اگر درست ببریمش جلو استپ به استپ نهایتاً میتوانیم به نتیجهای که میخواهیم برسیم.
داستان موفقیت : کدام لحظه بود تا همین جایی که قبل از اینکه بروید و تراکت پخش کنید شما فهمیدید که اینکار کار درستی است؟
زوج موفق : حقیقتش بخواهید نمیدانم چه بگویم ولی حس میکنم شاید همان روز اول یعنی روز اولی که اصلاً تصمیم گرفتیم که اوکی الان بین این که دوباره برگردیم سر کار کارمندی و این کاری که یک ذره ریسک دارد رو یک ذره که چه عرض کنم خیلی ریسک دارد رو شروع کنیم همانجا با خودمان گفتیم که یعنی نشستیم حساب کتاب کردیم نشستیم حرف زدیم راجبه آیندهاش ایدهپردازی کردیم دیدیم واقعاً شدنی است و فقط میخواهد یک نفر آن کار درست را انجام دهد. جدای از این که بعد مالیاش چیست دو سال، سه سال، چهار سال، پنج سال حاضر باشد چوبخوریاش را بکند ولی بعد از پنج سال یک کار با کیفیت که واقعاً کار درستی هم باشد یک خدمت درستی هم انجام داده باشد بیاورد و همیشه هم قائل به این بودیم هر جایی حس کردیم کارمان اشتباه است با وجود اینکه خرج کردیم با وجود اینکه زمان گذاشتیم بر روی آن هر جایی احساس کردیم اشتباه است بهبودش دادیم بهش و شاید دلیل اینکه این مسیر ادامهدار بوده همین است که هی بهبود داریم میدهیم و سعی میکنیم از اشتباهاتمان هی درس بگیریم و هی بهبودش بدهیم و میگویم ایمان داریم به اینکه میخواهیم کار درستی انجام دهیم و خدا هم پشتمان است همین جوری میرویم جلو.
داستان موفقیت : درسته. بعد هزینه تبلیغاتِ سنگین بود؟ کم بود؟ آن موقع چجوری بود؟
زوج موفق : ببینید خب ما سعی میکردیم مینیموم ترین حالت ممکن رو برای هزینهیمان داشته باشیم مثلاً برای تبلیغات آنلاین فکر میکنم آن زمان هیچ هزینهای نمیکردیم صرفاً همان سوشال مدیای خودمان و مثلاً شبکههای دوستان مثلاً پستها رو فروارد میکردیم برای دوستان آنها در حالا کانالها و گروههایی که خودشان بودند.
داستان موفقیت : پس اصلاً پول ندادید به اینستاگرام و این حرفا که تبلیغ کنند.
زوج موفق : اصلاً. اصلاً چه تبلیغی. هم اینکه نمیتوانستیم از پس مثلاً هزینه بخواهیم بربیایم و سرمایهگذاری کنیم هم اینکه ابتدای کار خیلی جرئت نداشتیم بخواهیم تبلیغاتمان را گسترده کنیم و حالا نتوانیم پاسخگوی مخاطبینمان باشیم. ما کلاً در مسیر تینتک خیلی سعی میکنیم آهسته آهسته قدم برداریم ولی محکم قدم برمیداریم یعنی تا یک کاری را بهش اعتماد پیدا نکنیم و ایمان نداشته باشیم بهش که کار درستی است آن را انجام نمیدهیم. بخاطر همین یکدفعه یک سنگ بزرگی را پرت نمیکنیم که حالا بخواهیم درش بمانیم که حالا ایوای چهکنم.
داستان موفقیت :درسته.
زوج موفق : صرفاً همان هزینه چاپ تراکت بود و دیگر کمکم شروع شد و رفتیم روی گلاسهی رنگی زدیم و توی این فاصله یکم درآمد داشتیم و ....
قسمت دوم این مصاحبه را از اینجا مشاهده بفرمایید.
فایل های مرتبط با مصاحبه برای دانلود
درباره افراد موفق مصاحبه
کارشناس ارشد فناوری اطلاعات
از دانشگاه تهران
هم بنیانگذار و مدیرعامل
موسسه تین تک
مدرس مربی و نویسنده
کارشناس ارشد فناوری اطلاعات
از دانشگاه تهران
هم بنیان گذار تین تک
متخصص اینترنت اشیا
و مشاور راه اندازی راه حل های هوشمند
مصاحبه های مرتبط
داستان موفقیت زوج بنیان گذار تین تک از پخش تراکت تا پخش زنده قسمت دومداستان موفقیت تیم رایفای وقتی دانش تجربه و پشتکار کنار هم قرار می گیرند قسمت اول
داستان موفقیت تیم رایفای وقتی دانش تجربه و پشتکار کنار هم قرار می گیرند قسمت دوم
داستان موفقیت تیم رایفای وقتی دانش تجربه و پشتکار کنار هم قرار می گیرند قسمت چهارم
داستان موفقیت تیم رایفای وقتی دانش تجربه و پشتکار کنار هم قرار می گیرند قسمت پنجم
داستان موفقیت محمد شریفی هم بنیان گذار دونس و دوتست قسمت اول
داستان موفقیت محمد شریفی هم بنیان گذار دونس و دوتست قسمت دوم
داستان موفقیت محمد شریفی هم بنیان گذار دونس و دوتست قسمت سوم
داستان موفقیت محمد شریفی هم بنیان گذار دونس و دوتست قسمت چهارم
داستان موفقیت محمد شریفی هم بنیان گذار دونس و دوتست قسمت پنجم
داستان موفقیت محمد روزبه مدیر و بنیان گذار دایکه قسمت اول
داستان موفقیت محمد روزبه مدیر و بنیان گذار دایکه قسمت دوم
داستان موفقیت محمد روزبه مدیر و بنیان گذار دایکه قسمت سوم
داستان موفقیت محمد روزبه مدیر و بنیان گذار دایکه قسمت چهارم
داستان موفقیت محمد روزبه مدیر و بنیان گذار دایکه قسمت پنجم
داستان موفقیت محمد روزبه مدیر و بنیان گذار دایکه قسمت ششم
داستان موفقیت محمد روزبه مدیر و بنیان گذار دایکه قسمت هفتم
داستان موفقیت سوده دشتی مدیر و هم بنیان گذار تست و تایپ قسمت اول
داستان موفقیت سوده دشتی مدیر و هم بنیان گذار تست و تایپ قسمت دوم
داستان موفقیت سوده دشتی مدیر و هم بنیان گذار تست و تایپ قسمت سوم
داستان موفقیت سوده دشتی مدیر و هم بنیان گذار تست و تایپ قسمت چهارم
داستان موفقیت بنیان گذاران مانیار قسمت اول
داستان موفقیت بنیان گذاران مانیار قسمت دوم
داستان موفقیت بنیان گذاران مانیار قسمت سوم
داستان موفقیت بنیان گذاران مانیار قسمت چهارم
داستان موفقیت بنیان گذاران مانیار قسمت پنجم
داستان موفقیت هم بنیان گذاران مشورپ قسمت اول
داستان موفقیت هم بنیان گذاران مشورپ قسمت دوم
داستان موفقیت هم بنیان گذاران مشورپ قسمت سوم
داستان موفقیت هم بنیان گذاران مشورپ قسمت چهارم
داستان موفقیت هم بنیان گذاران مشورپ قسمت پنجم
داستان موفقیت هم بنیان گذاران مشورپ قسمت ششم